♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
..♥♥..................
با صدای پیامه گوشیم به خودمم اومدم
فقط به جیمین نگو من بهت گفتم ناراحت میشه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
یادم نیس چند سال منتظرت بودم
حتی یادم نیس از کی منتظرت بودم
وقتی کنار رودخونه مینشستم،وقتی پیاده روی میکردم، وقتی قندمو اروم اروم توی چاییم حل میکردم
وقتی سر روی بالش میگذاشتم و میخواستم خوابتو ببینم
...یا....
اما نبودی، نیومدی، یادم نمیاد از کیــ شد که نبودی
یا از کی منتظر دیدنت بودم
از وقتی دلم برات تنگ شد؟
یا از اولین باری که دیدمت؟
شایدم از وقتی فهمیدم دیگه اخرین باره که میبینمت
مهم اینجاس که تو منو یادت نیس
شایدم هست
فراموش کردی
راستی چند سال گذشته؟
یادم نیس، توچی؟
از من چیزی تو ذهنت هست ؟
خاطره ای، اسمی؟
یا همش فراموش شد..... ؟همش؟
دلت چی؟تنگ؟ اها اره تنگ نشد؟
ولی من راستش خود من، صد سالم که بگذره، اگه اسمون زمین بیاد و دیگه نه تویی باشه و نه من
شاید تو رو یادم بره، ولی فراموشت نمیکنم
راستی از کی منتظرت بودم؟
از کی دلم برات تنگ شد؟
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم